داستانی ناگفته



بعضی ویژگی‌های شخصیتی انسان مورد علاقه خود آدم است. من انسانی درونگرا و جامعه‌گریزم؛ از دوستانم انتظارات زیادی دارم و بسیار زیاد از جوامع عمومی دوری می‌کنم. این ویژگی‌ها چیزهایی بوده است که در تمام این مدت دوستشان داشتم. همیشه فکر می‌کردم این‌ها، ویژگی‌های درست، برای من هستند. علاوه بر این که این ویژگی‌ها و رفتارهای ناشی از آن‌ها حس مثبت به من می‌دادند، خودم را با داشتن این ویژگی‌ها دوست داشتم.

چند وقتی است که می‌بینم که این خود واقعی من باعث اذیت کردن من و دیگران می‌شود. انتظارات برآورده نشده یا حضور در جمع‌های ناخواسته باعث ناراحتی من و دیگران می‌شود.

تصمیم گرفته‌ام شروع به بررسی رفتار و حس‌هایم نسبت به اشخاص اطرافم بکنم. بیشتر برای این که خودم راحت‌تر زندگی کنم. در حال فکر کردن و به دنبال راه حل گشتنم.


بعضی اتفاقات را باید نوشت تا هر چند وقت یک بار با دیدن نوشته آن به یاد آن اتفاق افتاد و آن را فراموش نکرد. بعضی از افراد اتفاقات خوب را می‌نویسند تا با دیدن مجدد آن خوشحال شوند، من اتفاقات بد را می‌نویسم تا با دیدن آن یادم نرود که دیگران چگونه با من رفتار کرده‌اند.

دوست دارم‌ خودم را خطاب قرار دهم که "یادت باشد که ناراحتی‌ات برای هیچکس اهمیت ندارد. یادت باشد که لیاقتت آن بود که با تو این طور رفتار کند. یادت باشد که ابزاری بیش نبودی که برای رسیدن به هدف‌هایشان از تو استفاده کنند و بگویند "به خاطر تو" آن کار را می‌کنند. یادت باشد این‌ها را تا هیچ وقت آن انسان قبلی نشوی!"


این روزهای زندگی‌ام مملو از حس تنفر است. تنفر از انسان‌های اطرافم که فقط نام انسان را یدک می‌کشند. تنفر از استاد دانشگاهی که نه استاد است و نه جایش در دانشگاه. تنفر از راننده‌ای که مسیر را بلد نیست. تنفر از همگروهی‌ای که هدف گروه را از یاد برده است.

هیچ‌گاه در زندگی‌ام این قدر متنفر نبوده‌ام. در گذشته به این موضوعات اهمیت نمی‌دادم. الان اهمیت می‌دهم ولی با قیمت ایجاد شدن حس تنفر! حسی که خودم را ذره ذره در عمق بیشتری فرو می‌برد و ذره ذره از من می‌کاهد.


اولین روزهای آخرین ماه تابستان، داستان از اینجا آغاز می‌شود. در انتظار اتفاقی نشسته ام و به این فکر می‌کنم که چرا دوباره تصمیم گرفتم بنویسم.

انسان‌ها با هم صحبت می‌کنند، برای رفع تنهایی ذهنشان، برای مورد تایید واقع شدن یا به هر دلیل دیگری که الان نمی‌دانم. لازمه‌ی صحبت کردن، داشتن کسی است که با او صحبت کنید. در مورد من، چنین کسی وجود ندارد!

منظورم این نیست که هیچ‌کس در زندگی من نیست. البته که هست. خانواده، دوستان، اطرافیان. اما کسی در زندگی من نیست که بتوانم حرف‌هایی که اینجا می‌نویسم را به آن‌ها بگویم.

پس این‌جا می‌نویسم. به این امید که این وبلاگ مانند چند وبلاگ قبل به فراموشی سپرده نشود.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

تارخچه شرکت هاي خودرو و مشخصات خودرو IKIU انجمن علمی دانشجویی زبان و ادبیات عربی غنی فایل . فروشگاه شما نام بهترین سرگرمی گاهی نوشت های من اطلاعات روز و دانستنی ها